....... همه
این دختران از شهرها و روستاهای دورافتاده و محروم کشور دور هم جمع شدهاند، اما نگاهشان
که میکنی، نشانی از محرومیت نمیبینی، چشمهایشان برق میزند و یک لحظه آرام نمینشینند.
وقتی میفهمند خبرنگار هستم، فریاد میزنند و بلافاصله میخواهند همه مشکلات شهر یا
روستایشان را برایم فهرست کنند تا به خیال خودشان، آنها را به گوش مسئولان برسانم.
اینجا
مجموعه فرهنگی ورزشی امام خمینی(ره)، زیر نظر بنیاد علوی در لواسان است و من آمدهام
تا به مناسبت «روز دختر» با این دختران که از گوشه و کنار ایران آمدهاند، گفتگو کنم
و داستانهایشان را کنار هم بچینم، تا آلبوم رنگارنگی باشد از وضعیت دختران کشورم.
خیلی زود متوجه میشوم خیالات و مشکلات همه آنها تقریباً یک جور است. گویی دختر بودن،
رشتهای است که همهشان را به شکلی نامریی به هم وصل میکند، رویاها و امیدهاشان را،
دغدغهها و مشکلاتشان را. آنها حتی اگر مجبور شوند که آرزوهایشان را مثل موهای بلندشان
ببافند و پشت سر بیندازند، اما همیشه میدانند که چه در سر دارند و میدانند که دلشان
نمیخواهد عمر آرزوهایشان کوتاه شود درست مثل دو رشته بافته موهایشان!
بهترین برنامه اردویی کشور
شنبه
صبح، زمان مراجعه گروههای دانشآموزان شهرهای کشور به این اردو است. همه شان بین
۱۱ تا ۱۵ سال سن دارند و قرار است یک هفته در اردو بمانند. اقامتگاه هر گروه که تعیین
شد، دختران برای دریافت پتو و بالش مراجعه میکنند و بعد به سمت چادرها یا اتاقهایشان
راهنمایی میشوند. هر روز، ساعت بیدارباش مقارن با اذان صبح است. بعد هم دختران صبحانه
میخورند و ورزش صبحگاهی انجام میدهند. کلاسهای گوناگون از ساعت ۸ تا ۱۱ صبح و ۴
تا ۷ بعد ازظهر برگزار میشود. در هر نوبت، ۲ کلاس ۷۵ دقیقهای را میگذرانند که نیم
ساعت استراحت بین آنها وجود دارد. در زمان استراحت، میان وعدهای دریافت میکنند که
صبحها معمولاً کیک و آبمیوه و بعدازظهرها میوه است. هر شب یک برنامه فوقالعاده هم
وجود دارد که سر دختران گرم شود؛ به جز مراسم افتتاحیه و جشن اختتامیه، یک شب مسابقه
طنابکشی و یک شب دعای توسل، از جمله این برنامههاست.
کلاسهای
آموزشی ـ ورزشی و تفریحی به شکل کارگاهی در ۱۵ رشته گوناگون از جمله سفالگری، زیست
شناسی با رویکرد بهداشت فردی، تیراندازی با تپانچه، شیمی (با عنوان کیمیاگران جوان)،
پینت بال و استخر برگزار میشود.
محمدتقی
نیکنام ـ مدیر مجموعه فرهنگی ـ ورزشی امام خمینی(ره)، میگوید: به گفته مسئولان ذیربط
در وزارت آموزش و پرورش، این بهترین برنامه اردویی کشور است. در هیچ جای دنیا مجموعهای
از شهرهای یک کشور در یک اردو جمع نمیشوند. در اینجا دانشآموزان بلوچ و ترک و کرد
و لر و فارس، در کنار همدیگر تفریح میکنند و آموزش میبینند.
وقتی
از خاطراتش با بچهها میپرسم، نقاشی زیبای «سروش فتاحی»، از دانش آموزان پسر استان
چهارمحال و بختیاری را نشانم میدهد که ظرف چند دقیقه از صورت او نقاشی کرده است.
آموزشهای متفاوت
داوود
دیداری ـ رئیس اداره فرهنگی ورزشی مجموعه و مسئول اجرایی اردوها، ما را به هنگام بازدید
از کلاسها و محوطه اردو همراهی میکند. او میگوید: برای هیچ رشتهای، ۷۵ دقیقه، فرصت
کافی برای آموزش به حساب نمیآید. این فقط جرقهای است که میتواند دغدغهای در دانشآموز
ایجاد کند و برای او تبدیل به انگیزه شود.
او
میافزاید: میخواهیم به بچهها نشان بدهیم که نوع متفاوتی از آموزش هم وجود دارد.
اگر توجه کنید، حتی چیدمان صندلیها در کلاسها هم با چیدمان مدرسهای فرق دارد. چون
برای دانش آموزی که ۹ ماه درس خوانده است، جالب نیست که تابستان هم بیاید و دوباره
روی نیمکت بنشیند و یک نفر در کلاس متکلم وحده باشد.
در
کلاس سفالگری، دختران استانهای سمنان و گلستان، پای چرخها ایستادهاند و یاد میگیرند
که چطور یک ظرف سفالی بسازند. ظروفی که میسازند، در کوره پخته و در آفتاب خشک میشود،
تا روز آخر اردو بتوانند آن را با خودشان به یادگار ببرند. در ایوان، مجموعه کاسه و
کوزههای سفالی را نگاه میکنم که هر دانش آموز، اسم خودش را روی آن حک کرده است تا
با کارهای دیگران قاطی نشود. یکی از دختران ترجیح داده است به جای نوشتن اسمش، دو قلب
تو درتو روی کوزه کوچکش نقاشی کند.
صغری
کریم ـ معاون پرورشی دانش آموزان گلستانی، با بیان این که با ۲۸ سال سابقه کاری، دومین
دوره است که دانش آموزانش را در این اردو همراهی میکند، میگوید: بچهها با کوله باری
از تجربه و معلومات به خانههایشان بر میگردند. پیشنهاد من این است که از مربیان مرتبط
مثل مربی پرورشی برای همراهی بچهها استفاده کنند، تا بتواند نکات تربیتی را در این
سفر به آنها آموزش دهد.
شناسایی استعدادها
در
کلاس دومینو، با دختران استان کهگیلویه و بویراحمد حرف میزنم. به دستههای چندنفری
تقسیم شدهاند و هر گروه مشغول ساختن یک طرح ابتکاری از «دومینو» است. یکی از گروهها
آرم شبکه تلویزیونی استانشان را ساخته است؛ دنا! اعضای گروه بغلی، شاخه گلی روی زمین
طراحی کردهاند که در بالاترین نقطهاش، غنچهای به نام «علی» دارد. دختران به صدای
بلند میخندند و گاهی با شیطنت سعی میکنند دومینوی همدیگر را خراب کنند.
در
کلاس اوریگامی(کاردستی با کاغذ)، دخترانی از ایلام و قم مشغول ساختن رویاهای کاغذی
شان هستند. میپرسم: چه ساختهاید؟ هر کدام شاهکارشان را نشان میدهند: من پرنده ساختهام…
من کلاه…
زهرا
فِیلی، همان طور که تأکید میکند روی کسره حرف اول نام خانوادگی اش حساس است، میگوید
که به نجوم علاقه دارد. لابد در کلاس نجوم که با تلسکوپ، آسمان را رصد کرده اند، به
این نتیجه رسیده است. خیلی از دختران اینجا متوجه میشوند در چه رشتهای استعداد دارند
و به چه چیز علاقهمندند. البته زهرا میگوید دوست دارد در رشته پزشکی درس بخواند،
اما فاطمه محمودی علاقهاش را در کلاس رباتیک پیدا کرده، وقتی که توانسته است یک ماشین
ساده بسازد.
خانم
صیدی ـ مربی پرورشی بچههای ایلام میگوید که قطعا این چند روز برای دانش آموزانش،
تبدیل به خاطره خوشی خواهد شد.
در
کلاس تیراندازی، دختران گیلان، استعداد هدف گیری شان را آزمایش میکنند. من و عکاس
روزنامه هم به آنها میپیوندیم. تیر من به خطا میرود و تیر آقای نجفی به هدف میخورد.
دختران تشویقش میکنند. سیده فاطمه زهرا فاطمی، دلش میخواهد دوباره تیراندازی کند
و همین جا تصمیم گرفته است که در آینده پلیس شود.
اقلام ممنوعه در اردو!
سیده
مریم موسوی ـ مسئول هماهنگ کننده امور بانوان در اردو، با اشاره به این که اردوهای
دانشآموزی مجموعه امام خمینی(ره)، فقط در ایام تابستان برگزار میشود، میگوید: این
اردو میتواند برای بچهها مثل یک دانشگاه، پر از بار علمی باشد. آنها دوستان جدید
و تجربههای تازهای پیدا میکنند، به طوری که گاهی با گریه از اینجا میروند. یادم
میآید دانش آموزی داشتیم که شب جشن اختتامیه گریه میکرد و وقتی سؤال کردیم، گفت ما
عشایر هستیم و وقتی برگردم، دیگر نمیتوانم دوستانم را ببینم.
به
گفته خانم موسوی، گروههای دانشآموزی از شهرهای دور و نزدیک، از نیمه شب جمعه تا ظهر
شنبه به اردو میرسند. روز شنبه مختص ثبت نام و تحویل وسایل لازم است. گوشیهای تلفن
همراه، پول و دوربینهای عکاسی بچهها از آنها گرفته میشود، چون به همراه داشتنشان
ممنوع است. طی گفتگوهای بعدیام با دختران دانش آموز، متوجه میشوم یکی از عمده اعتراضات
آنان هم به همین ممنوعیتهاست!
با دختران مازندران
در
ساعت استراحت بعد از ناهار، به چادر دختران مازندرانی میروم که از روستاهای دور و
نزدیک این استان سرسبز شمالی، به اردو آمدهاند. اسم روستاهایشان را میگویند: «اسپی
کلا»، «واز» و…
از
وضعیت رفاهی و فرهنگی محل زندگی شان میپرسم و میخواهم بدانم به عنوان یک دختر، چه
مشکلاتی دارند. حدیث میگوید: بعضی از مردم قضاوتهای بیجا میکنند، چون بیفرهنگاند!
میپرسم: مگر خودت جزو مردم نیستی؟ ریز میخندد و میگوید: نه، من آن طوری نیستم! آنجا
اگر دختری از تلفن همراه پدر و مادرش هم استفاده کند، برایش حرف در میآورند!
بعد
به یاد مشکل زیست محیطی روستایشان میافتد و ادامه میدهد: ما یک دریاچه داریم که مسافران
همیشه آن را پُر از آشغال میکنند، اصلاً برایشان مهم نیست که ماهیها خفه شوند.
فاطمه
میگوید: مهم نیست که پسران صبح زود از خانه بیرون بروند یا شب دیروقت برگردند، اما
دختران چنین اجازهای ندارند!
معصومه
میگوید: ما در روستایمان مدرسه راهنمایی و دبیرستان دخترانه نداریم، دبستان هم مختلط
است. دوستان پدرم به او میگویند دخترت را برای ادامه تحصیل به شهر نفرست. پدرم کاری
به این حرفها ندارد، اما رفت و آمد به شهر برای ما سخت است و اگر در یک کلاس فوق برنامه
شرکت کنیم، ممکن است به تاریکی هوا بربخوریم.
نفیسه
میگوید: جلوی مدرسهمان هم پاتوق پسرهاست. مزاحم میشوند و همین باعث میشود بعضی
از خانوادهها بیشتر سختگیری کنند.
روستای ما را تبدیل به شهر کنند!
در
یکی از چادرهای مربوط به استان قزوین، دخترانی از منطقه طارم سفلی حضور دارند. تُند
تُند اسم روستاهایشان را میگویند: کَلّج، اورکن کورد، سیاهپوش… همگی متفق القولاند
که آب روستاهایشان شور و بی کیفیت است و حتی وقتی آن را میجوشانند، باز هم شفاف نمیشود.
چنان با هیجان و علاقه مشکلاتشان را میگویند، انگار من نماینده ویژه رئیسجمهوری
هستم و قرار است همه مشکلاتشان را حل کنم!
زهرا
کشاورز میگوید: پسران روستای ما دبیرستان دارند، اما دختران نه! پسران را به اردوی
مشهد میبرند، اما ما را نمیبرند و میگویند مسئولیت دختران زیاد است! تابستانها
برایمان کلاس آموزشی نمیگذارند، کتابخانه هم نداریم. اما زهرا تعریف میکند که در
کتابخانه روستایشان، کلاس نقاشی و کامپیوتر رایگان گذاشتهاند و برای گذراندن دوره
کمکهای اولیه هم فقط ۲۰ هزار تومان شهریه تعیین کردهاند.
دختران
شاکیاند که چرا وقتی رفت و آمد برای آنان سختتر است، باید برای ادامه تحصیل به شهر
بروند، اما پسران میتوانند در روستا دیپلم بگیرند.
کلجیها
میگویند: در منطقه طارم سفلی، یک کارخانه فرآوری زیتون و یک شرکت بسته بندی آن وجود
دارد. روستای کلج، ۴۰۰ خانوار دارد و نسبت به روستای مجاورمان که تبدیل به شهر شده،
خیلی بزرگتر است. چرا روستای ما را شهر نمیکنند؟! ظاهراً منظورشان روستای سابق و
شهر فعلی «سیردان» است که در مقطع سنی آنها فقط ۵ دانشآموز دارد، در حالی که کلج
۱۵۰ دانش آموز دارد!
فاطمه
چگینی از روستای «اورکن کورد» هم میگوید روستایشان ۷۰۰ خانوار دارد، اما هنوز روستا
به حساب میآید. «سیاه پوش»یها هم به دلیلی مشابه شاکیاند.
از
رسم و رسوم منطقه شان میپرسم. کُردها از رقص با دستمال در عروسیهایشان میگویند،
لُرها از افطاریهای مسجد روستا در ماه مبارک رمضان و تُرکها از عیدی آوردن خانواده
داماد برای عروس در عید نوروز٫ جالب است که در استان قزوین هم مثل خیلی از استانهای
دیگر، اقوام گوناگون به خوبی و خوشی در کنار همدیگر زندگی میکنند و فرهنگهای مختلفشان
را با همدیگر به اشتراک میگذارند.
ورزش بانوان در کرمانشاه
چادر
بعدی که انتخاب میکنم، مربوط به شهرستان «هرسین» در استان کرمانشاه است.
وقتی
از سفرم به آن دیار حرف میزنم و از مردم مهربان و مهمان نوازش تعریف میکنم، غریو
شادی دختران به آسمان میرود. شروع میکنند به تعریف از جاذبههای منطقه شان: یک حوض
سنگی داریم که در واقع ساعت آبی است، سراب هرسین را داریم که برعکس دریاچهها و سرابهای
دیگر، امسال پرآبتر از همیشه شده است. از امامزاده مهدی و رودخانه گاماسیاب که حرف
میزنند، چشمهایشان برق میزند. معلوم است دلشان حسابی برای خانه و دیارشان تنگ شده
است.
پریا
میگوید: آب منطقه ما تصفیه نمیشود، در آنجا حتی یک کارگاه یا کارخانه هم وجود ندارد،
برای همین جوانان بیکار زیاد داریم. به طور کلی مورد حمایت قرار نمیگیریم. نمایندگان
استان ما در مجلس آنطور که باید و شاید به مشکلات ما رسیدگی نمیکنند. هرسین فقط یک
بیمارستان دارد، هیچ امکانات ورزشی نداریم. چرا کسی از شهرستان ما نمیتواند در ورزش
پیشرفت کند و به جایی برسد؟
فاطمه
میگوید به والیبال علاقه زیادی دارد، اما هنوز در یک مسابقه هم شرکت نکرده است و هر
بار تیم شان را با بهانههایی مثل این که «بودجه نیست» و «انشاءالله تابستان آینده»،
دست به سر میکنند! زهرا هم عاشق فوتسال است، اما امیدی ندارد که بتواند در این رشته
فعالیت کند.
در میدان مبارزه زندگی
در
هر چادر، وقتی درباره سن ازدواج در شهر یا روستای دختران میپرسم، ولولهای برپا میشود.
تا یکی دو نفر میخواهند بگویند «سن ازدواج پایین است. من دختر ۱۳ سالهای را میشناسم
که…»، بقیه حرفشان را قطع میکنند: «نه، سن ازدواج در روستای ما هم مثل جاهای دیگر
است، بالای ۲۰ سالگی!» به گمان خود با دفاع از فرهنگ شهر و دیارشان، آبروداری میکنند.
به
یاد یکی از حرفهای خانم موسوی، هماهنگ کننده امور بانوان اردو میافتم که گفته بود:
«دانشآموزی داشتیم که در آن سن کم با مردی ازدواج کرده بود که ۲ زن دیگر هم داشت!»
ورود
دانش آموزان متأهل به اردو، تخلف به شمار میرود، اما من به دختربچهای فکر میکنم
که مثل همه همسن و سالهایش، رویای آینده را در سر داشته است، اما با ازدواجی نامناسب،
آن را یکسره برباد رفته میبیند.
دلم
میخواهد همه این دختران نوجوان را که کوچکاند، اما حرفهای بزرگ میزنند، در آغوش
بگیرم و به آنها بگویم آینده را خودتان باید بسازید. منتظر نباشید که کسی از راه بیاید
و خوشبختی را به شما هدیه بدهد. اگر دوست دارید پلیس، پزشک یا قاضی شوید، فقط باید
بگویید «من میتوانم» و بعد سعی کنید با همه کسانی که مانع تحقق تصمیمهای درست شما
میشوند، بجنگید؛ درست مثل دخترانی که آماده میشدند در میدان پینت بال، به مصاف همدیگر
بروند!
نویسنده : ارمغان
زمان فشمی
http://www.ettelaat.com/etiran/?p=221203