«راز»، به اقتضاى حرمتش باید پنهان و پوشیده بماند
و گرنه رازنمىشد. در این هیچ تردیدى نیست.
گفتهاند: غلامى طبق سرپوشیدهاى بر سر داشت و
خاموش وبىصدا در راهى مىرفت. یکى از افراد، در راه به او برخورد و پرسید:در این طبق
چیست؟ غلام چیزى نگفت. آن شخص به اصرار پرسید تابداند زیر آن سرپوش که روى طبق کشیدهاند
چیست؟ غلام گفت:فلانى! اگر قرار بود که همه افراد بدانند در طبق چیست، دیگر سرپوشروى
آن نمىکشیدند!
رازهاى درونى افراد نیز همین گونه است. اگر آن
را به این و آنبگویید، از «راز» بودن، مىافتد.
با مردم بیگانه مگو راز دل خویش بیگانه، دل راز نگهدار ندارد.
راز فاش شده، مثل یک زندانى گریخته از محبس است
کهبازگرداندنش به بازداشتگاه بسیار دشوار است.
تیرى که از کمان رها گشت و گلولهاى که از سلاح
شلیک شد،دیگر به کمان و سلاح برنمىگردد. «راز»، همان زندانى است، همان تیرو گلوله
است و دهان، و سینه تو، همچون زندان. مانند چله کمان و مانندخشاب اسلحه، تا وقتى که
رها نشده، مصون و پنهان است. همین که ازچنگت گریخت و از تفنگتشلیک گشت، دیگر از اختیار
تو بیرونرفته است. اگر تا آن لحظه، راز در گروگان تو بود، اینک تو در گرو آنى.
r رازدارى در روایات
به تعبیر زیباى امیرالمؤمنین(ع): «سرک اسیرک، فان
افشیته صرت اسیره؛ [۱]
راز تو اسیر توست، اگر آشکارش ساختى، تو اسیر آن
شدهاى.
خامشى به که ضمیر دل خویش به کسى گویى و گویى که: مگوى.
اى سلیم! آب ز سر چشمه ببند که چو پر شد، نتوان بستن جوى[۲]
r راز خود را تنها خود نگهبانى کن
پس آنچه زمینه برخى کدورتها و گلهها میان افراد
مىشود، گاهىزمینهاش دستخود «صاحب سر» است که نمىتواند رازدار خویشباشد. راز را
حتى به دوستان هم نباید گفت، اگر واقعا «راز» است و پنهانبودنش حتمى! چرا که همان
دوستان صمیمى تو هم دوستان صمیمىدیگرى دارند. همان افراد مورد اعتماد هم به کسان دیگرى
«اعتماد»دارند، آنان هم به «همه کس» نمىگویند، ولى به «بعضى» چطور؟ شاید!
باز هم به قول شاعر شیراز، سعدى حکیم:
«رازى که پنهان خواهى، با کسى در میان منه، اگر
چه دوست مخلص باشد، کهمر آن دوست را دوستان مخلص باشد!»[۳] .
نگهبانان راز، هر چه کمتر باشند، محفوظتر است.
برخلافنگهدارى از چیزهاى دیگر که زیادى نگهبانان، آن را سالمتر نگاهمىدارد. اسرار،
هر چه صندوقهاى متعددتر داشته باشد، ناامنتر و درمعرض فاش شدن است. «کل سر جاوز الاثنین
شاع»؛
هر رازى که از دو نفر فراتر رفت پخش خواهد شد.
r رازدارى نشانه شایستگى
علاوه بر رازهاى خودتان، اسرار مردم نیز همان حکم
را دارد.همان طور که باید ظرفیت نگهدارى از راز خودت را داشته باشى و آنرا پیش دیگران
نگویى، رازى را هم که کسى با تو در میان گذاشته، یا ازاسرارى به نحوى آگاه شدهاى،
باید نگهبان و امین باشى. قدرترازدارى و ظرفیتحفظ اسرار را هم باید نسبتبه آنچه
به خود وزندگیت مربوط است داشته باشى، هم نسبتبه دیگران و اسرارشان.
افشاى اسرار، نشانه ضعف نفس و سستى اراده است.
به عکس،«کتمان راز» دلیل قوت روح و کرامت نفس است و ظرفیتشایسته وبایسته یک انسان
را مىرساند. نگهبانى از «راز مردم» و «راز نظام» هم ازتکالیف اجتماعى است.
«حفظ لسان» و «کنترل زبان» در مباحث اخلاقى و
روایات، جایگاه مهمى دارد و به موضوعاتى چون: دروغ، غیبت، افترا، لغو و بهتان ودر
بخشى هم به «رازدارى» مربوط مىشود. کسى که نتواند رازدار مردمباشد، گرفتار یک رذیله
اخلاقى و معاشرتى است و باید در رفع آنبکوشد. تقوا و تمرین مىتواند راهى مناسب به
شمار آید.
r از خدا بیاموزیم
چه بسا انسان از بعضى اسرار دیگران آگاه شود، اما
باید امین مردمبود و آبرویشان را نریخت و برایشان مشکل پدید نیاورد.
حفظ اسرار را باید از خدا آموخت. خداوند بیش و
پیش از هرکس، از اعمال و حالات و رفتار و عیوب و گناهان بندگانش باخبراست، اما ...
حلم و بردبارى و پردهپوشى و رازدارى او بیش از همهاست. اگر خداوند، کارهاى پشت پرده
و پنهانى بندگانش را افشا کند،آیا کسى با کسى دوست مىشود؟ اگر خداوند، «آن کارهاى
دیگر» مردم رارو کند، براى چه کسى آبرو و حیثیتى باقى مىماند؟ خداوند، کریماست و
آبرودارى و خطاپوشى مىکند و زشتکاریهاى پنهانى مردم رافاش نمىسازد، و گرنه کیست
که در برابر افشاگریهایش بتواند تابآورد؟ این همان است که در دعاى کمیل مىخوانیم:
«و لا تفضحنى بخفىما اطلعت علیه من سرى ... ».
بارى ... «امانت»، تنها در باز پسدادن فرش همسایه
یا مراقبت ازگلدانهاى او نیست. «آبرو» از هر سرمایهاى بالاتر است و با رازدارىمىتوان
«آبرودارى» کرد. کسى که از عیب پنهان و راز مخفى کسى مطلعمىشود و آن را در بوق و
کرنا مىکند، گناهکار است و مدیون حق مردم.تعجب است که گاهى رازهاى خصوصى بعضى خانوادهها
زبان به زباننقل مىشود و صغیر و کبیر از آن آگاهند!
حضرت رضا(ع) در حدیثى فرموده است: مؤمن، هرگز مؤمنراستین
نخواهد بود مگر آنکه سه خصلت داشته باشد: سنتى ازپروردگار، سنتى از پیامبر و سنتى از
ولى خدا. آنگاه سنت و روشى را کهمؤمن باید از خدا آموخته و به کار بندد، «رازدارى»
معرفى مىکند: «و اماالسنه من ربه کتمان سره.»[۴] .
اگر حرفى را از کسى شنیدى که راضى به نقل آن براى
دیگرىنبود، نقل آن گناه است. اگر بیان یک راز، آبروى خانوادهاى را به خطراندازد،
فرداى قیامت مسؤولیت دارد و پاسخ گفتن به آن بسیار دشواراست.
r راز زشتى غیبت
چرا غیبتحرام است و زشتترین معصیت؟ چون خمیرمایهاشهمان
افشاى اسرار و بدیها و معایب دیگران است. مگر آبروى رفته رامىتوان دوباره بازگرداند
و مگر آب ریخته را مىتوان جمع کرد؟
اگر از اختلافات خانوادگى زن و مردى خبر دارى،
چه نیازى ولزومى به طرح و افشاى آن؟
اگر در کسى نقطه ضعفى سراغ دارى، با کدام حجتشرعى
ومستمسک دینى آن را فاش و پخش و بازگو مىکنى؟
مگر مىتوان هر چه را دانست، گفت؟
مگر گفتن هر راستى واجب است؟
r اسرار نظام
برخى از اسرار، به یک نظام و حکومتیا تشکیلات
مربوطمىشود که باید محفوظ و مکتوم بماند. اسرارى که مهمتر و حیاتىتر ازرازهاى شخصى
یک فرد است و فاش شدنش براى دشمن، ضررهاىجبرانناپذیرى براى خودى در پى دارد.
همان طور که خراب بودن قفل در خانهتان را نباید
دیگران بدانند،و همان سان که نابسامانى اوضاع داخلى زندگى شما، نباید به ملا عام وبر
سر زبان مردم کشیده شود، اوضاع درونى یک نظام نیز جنبه «رازمحرمانه» پیدا مىکند و
برخى اطلاعات مربوط به امور نظامى و سیاسىو اقتصادى و حتى فرهنگى، جز اسرارى مىشود
که از چشم و گوشدشمنان باید پوشیده بماند.
عملیات موفق در جبهه، مدیون رازدارى در حد اعلاست.
رسولخدا(ص) در جنگها از این شیوه بهره مىگرفت و نقشه جنگ و برنامهعملیات و گاهى
هدف حرکت نظامى و اعزام نیرو و نفرات را پنهانمىداشت. در تاریخ اسلام، چه ضربههایى
که به «جناح حق»، از طریقسهلانگارى حقپرستان خورده است! در نهضت مسلم بنعقیل درکوفه،
مگر جاسوس ابنزیاد به نام «معقل» نبود که با شیوهاى مزورانهاعتماد «مسلم بنعوسجه»
را جلب کرد و از مخفیگاه مسلم آگاه شد و کاربه دستگیرى و شهادت «هانى» و سپس «مسلم»
انجامید؟ مگر مىتوان بههر کس که چهرهاى انقلابى و خودى از خود ارایه داد، به این
زودىاعتماد کرد و سفره دل را پیش او گسترد؟ یا مگر از پشت تلفن رواستکه انسان هر
چه را بگوید؟ شنود دشمنان و مغرضان چه مىشود؟ وخویشتندارى و «کف نفس» و حفظ زبان
به کجا مىرود؟
چه حکیمانه است این سخن امام صادق(ع):
«لا تطلع صدیقکمن سرک الا على ما لو اطلعت علیه
عدوک لم یضرک فانالصدیق قد یکون عدوا یوما»؛[۵]
.
دوستخود را از اسرار خود، به اندازه و حدى مطلع
ساز که اگرآن اندازه را به دشمن بگویى نتواند به تو زیان برساند، چرا که گاهىدوست،
ممکن است روزى دشمن شود!
این کلام امام معصوم، چه زیبا در کلام سعدى انعکاس
یافته استکه:
«... هر آن سرى که دارى، با دوست در میان منه،
چه دانى؟ که وقتى دشمنگردد!»[۶] .
r انگیزه فاش ساختن راز
در حکمتهاى بلند بزرگان آمده است: «صدور الاحرار،
قبور الاسرار».سینههاى آزادمردان، گور رازهاست.
باید دلى
پاک و ایمانى محکم وارادهاى استوار داشت، تا به افشاى راز این و آن نپرداخت. اگر انسانبتواند
هر چه کمتر از اسرار مردم مطلع باشد، بهتر است و احتمال فاشکردن آن هم کمتر.
r راههاى افشاى رازها
راهها و مسیرهایى که انسان را در جریان «اطلاعات»
و «اسرار» قرارمىدهد، اینهاست:
۱- «پرحرفى:
از لابهلاى پرحرفیهاى انسان، بسیارى از «اسرار مگو»از زبان مىپرد. درمانش
نیز کمحرفى است.
۲- «خودنمایى: این خصیصه، بیشترین ضربهها را
مىزند. یعنىوانمود کردن اینکه انسان در جریان است و با «بالا»ها ارتباط دارد واخبار
دست اول را مىداند یا آدم مهمى است، سبب مىشود خیلى ازاسرار را (چه شخصى و چه مربوط
به نظام) باز بگوید.
۳- «دوستى: آنان که روى رفاقت و صمیمیت، اسرار
محرمانه رامىگویند و به عواقب آن بىتوجهند، گاهى دوستانه دشمنى مىکنند!
۴- «وسایل ارتباط جمعى: گاهى آنچه از طریق رسانهها،
بىسیم،تلفن، جراید، عکس و فیلم، نامه، حرفهاى عادى مردم کوچه و بازار ودر مجالس و
محافل مطرح مىشود، رازها را فاش مىسازد. و ... برخىعلتها و راههاى دیگر.
ولى باید توجه داشت که راز، همچون شریان حیاتى
تو و جامعه وانقلاب تو است. پاسدارى از آن هم بر عهده تو است.
چه ژرف
وزیباست این کلام حضرت صادق(ع): «سرک من دمک فلا یجرین من غیر اوداجک؛ (۷)
راز تو از خون تو است، پس نباید جز در رگهاى خودت
جارىشود!
و مگر «خون»، عامل بقاى انسان نیست؟ و اگر خون
از بدن برود،جان هم پر مىکشد. اسرار هم همین حکم را دارد.
گفتن هر سخنى در هر جا نبود شیوه مردان
خدا
هر سخن، جا و مقامى دارد مرد حق، حفظ کلامى دارد
حاصل کار
دهد باد فنا
گفتن هر سخنى در هر جا
بارى ... باید زبان را در حفظ راز، یارى کرد. راز،
امانت است. درحفظ آن باید کوشید. چه بسا اختلافها و کدورتهایى که ریشه در افشاىاسرار
این و آن دارد. [۷]
--------------------------------------------------------------------------------
[۱] _ غررالحکم، آمدى، ج۱، ص۴۳۷.
[۲] _ گلستان سعدى، باب هشتم، آداب صحبت.
[۳] _ گلستان سعدی: باب هشتم, آداب صحبت..
[۴] _ میزانالحکمه، ج۴، ص۴۲۶.
[۵] _ همان، ص۴۲۸ به نقل از بحارالانوار.
[۶] _ گلستان سعدى، باب هشتم. ۷) بحارالانوار،
ج۷۲، ص۷۱.
[۷] - برگرفته از اخلاق معاشرت, اثر جواد محدثی.